چقد دلم واسه این خودم تنگ شده بود

واسه اینکه بشینم یه گوشه تو تنهایی لب تاب فکستنیمو بزار روی پام و با استرس اینکه یهو وسطش هنگ کنه از زندگیم تایپ کنم

چقد گذشنه از آخرین باری که تو این حال بودم

زندگی کلی تغییر کرده 

کلی آدم اومدن تو زندگیم و رفتن 

کلی داستان داشتیم

کلی خنده 

کلی گریه

کلی اینور اونور رفتن

پیجوندن

خوش گذروندن

قهر کردن

بی پولی

پولداری

کلی چیزای جدید تجربه کردم

یکم بزرگ تر شدم

لاغر تر شدم

خوشگل تر شدم

خوشتیپ تر شدم

ولی نمیدونم خوشبخت تر شدم یا نه

انگار تو خلسه ام

زندگی داره میره جلو ولی من وایسادم

دنبال هدفم

دنبال یه چیزی ک جم و جور کنه این آشفتگی و بی بند و باری زندگیمو

شاید برم

اگه دله دل کندن از اینهمه خاطره و خونه و خونواده رو داشته باشم میرم

به قول پویا حس میکنم نیاز دارم برم یه جایی ک کسی دور و ورم نباشه کسی منو نشناسه تا بتونم زندگیمو بسازم تا بتونم بزرگ شم

شایدم برم سرکار

خودمم نمیدونم بین اینهمه بلاتکلیفی چی میخوام از خودم

و بزرگ ترین مشکل اینه که همه چی دست من نیست

کاش میتونسم با بابا حرف بزنم

تنهایی و جدی

بشینم بقلش سرشو از گوشیش دربیاره و من شروع کنم از هرچی تو دل و ذهنمه بهش بگم

بدون فکر بدون چیدن کلمه ها بقل همه دیگه واسه تاثیره بیشتر بدون مراعات 

از خودم و روحم و مغزم براش بگم

بگم همه چیو و همه کسو تجربه کردم از همه عالم ضربه خوردم و الان فقط یه پشت میخوام که بهم نشون بده کجای زندگی وایسادم

یکی که دستمو بگیره بکشتم بالا 

بیرون بکشه منو از این لجنزار بلاتکلیفی

حرف بزنم و وسطش مثل همیشه بغضم بگیره 

ولی ایندفعه جلو اشکامو نگیرم

کاش جواب کنکور زودتر بیاد

کاش نتیجه خوب باشه

کاش خدا دستمو ول نکنه بخاطر اشتباهام


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها